۩۞۩ تــــقدیم به تـــمام دخترای دنـیا ۩۞

 

 لیلی نام تمام دختران زمین است

Leyli is world geirls name

 

 

نوشته شده در 3 دی 1398برچسب:لیلی,نام,گل,زیبا,زهرا,پنجره,دوست,لاو,عشق,لیلی,,ساعت 11:28 AM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

 سلام به همه ی بازدیدکنندگان عزیز مخصوصا دخترا.عزیزای دل من خوبین؟

ممنون که به وبلاگ من سر زدین قدم رنجه فرمودین

امیدوارم با نظرای خوبتون کمکم کنید که بتونم وبلاگ رو به بالاترین درجه برسونم

اگه دوست داشتید میتونید یکی از نویسندهای وبلاگ من باشید خوشحال میشم

این وبلاگو تقدیم میکنم به تمام دخترای دنیا♥♥۩

نوشته شده در 3 دی 1398برچسب:,ساعت 11:0 AM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |


مشق لیلی

 

هی برمیگردیم سرسطر وهی مینویسیم عشق

 

تازه به خودمان که می اییم میبینیم این همه سال فقط چشم هایش را

کشیده ایم

 

چشم های لیلی را

عجب مشق سختی است  سرمه کشیدن به چشم های لیلی!

 

این پل های هزار ساله ,این جاده های پیر,این ریل های خسته هنوز در

راهند ولیلی اما....

 

گناه این نرسیدن ها را بگذار به حساب پای پیاده ی مجنون یا تیشه ی

بی رمق فرهاد وگرنه  این چند هزار سال  در راه را باید,کسی به گوشه

ی لب شیرین ختم میکرد.

بلیط هارا دور بینداز رفیق,بیابرگردیم سر خط......

 

نوشته شده در جمعه 11 آذر 1398برچسب:,ساعت 9:32 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

مینویسم

باز مینویسم

تاهستم تورا نفس میکشم وتو رامینویسم

راستی اگر برای تو ننویسم،کجاشانه های دلتنگیم را بتکانم؟

کاش میدانستی برای تو نوشتن و پست نکردن چقدر اشک میبرد

این همیشه نبودنت وبامن بودنت قصه ی قشنگی است لیلی

حالا ببین کجا جنون رسیده ام؟؟؟!!!

کجای چشمهای شرجی تو؟؟

ازاین سطر تا آخرهمین خیابان که به هیچ جا نمیرسد دستهایم رانقاشی میکنم

خداراچه دیدی شاید اخر این قصه تمام شدم

پس بگذار این نامه را که مینویسم به نام تو کنم

به نام تو که اخرین بازمانده ی لیلایی

لیلی کاش قصه نبودیم،کاش قصه نبودیم....

نوشته شده در دو شنبه 26 دی 1390برچسب:,ساعت 4:49 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |


واسه خنده ي تو دل بي قراره مي دونستي براي ديدن تو لحظه شماره ميدونستي

تو خيالت مي رسه که دل من معدن سنگ دل من فقط شيشه داري مي دونستي
‎ من همون لحظه ک ميگم عاشقي يه حرف پوچ دل از غصه پريشون و فراري مي دونستي
خوب ديگه ماييم و يک ذره غرور از همه دنيا ريختنش به پاي تو نوعي غماره ميدونستي
‎ غير از اينکه بشينم زل بزنم توي چشات آرزويي دل ديوونه نداره ميدونستي
‎ چي رو باور ميکني خنده من گريه من به خدا تموم اين حرفا از عشق بي اعتباره مي دونستي
توبمون اگه که گفتی میرم گفتم به سلامت.امابی تو همه روزام شب تاره میدونستی
 
 
 
باتشکراز دوستمون علی اقاکه زحمت شعرروکشیدن

 

نوشته شده در جمعه 11 آذر 1390برچسب:,ساعت 10:41 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

نوشته شده در شنبه 9 مهر 1390برچسب:عکس,زیبا,فانتزی,عاشقانه,,ساعت 10:52 AM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

روز مبادا
وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونان که بایدند
نه باید ها…
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می‌خورم
عمری است
لبخند‌های لاغر خود را
در دل ذخیره می‌کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما
در صفحه‌های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می‌داند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها…
هر روز بی‌تو
روز مبادا است!
نوشته شده در شنبه 9 مهر 1390برچسب:شعر,عاشقانه,احساسی,ساعت 10:46 AM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

چه می دانم شمع
واپسین لحظه ی مرگ
حسرت زندگی اش پروانه است ؟
یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن ؟!

به خدا من همه را لاف زدم
!

به خدا من همه ی عمر به عشاق حسادت کردم !
باختم من همه عمر
دلم را به سراب !
باختم من همه عمر
دلم رابه شب مبهم و کابوس پریدن از بام !
باختم من همه عمر
دلم رابه هراس تر یک بوسه به لبهای خزان !

به خدا لاف زدم
من نمی دانم
عشق ، رنگ سرخ است ؟! آبی ست ؟!
یا که مهتاب هر شب
، واقعاً مهتابی ست ؟!
عشق را در طرف کودکی ام
خواب دیدم یکبار
!

خواستم صادق و
عاشق باشم !
خواستم مست شقایق باشم
!
خواستم غرق شوم در شط مهر و وفا

اما حیف
حس من کوچک بود
یا که شاید مغلوب
پیش زیبایی ها
!
به خدا خسته شدم
می شود قلب مرا عفو کنید ؟
و رهایم بکنید تا تراویدن از پنجره را درک کنم

تا دلم باز شود
؟!

خسته ام درک کنیدمی روم زندگی ام را بکنم
می روم مثل شما،
پی
احساس غریبم تا بازشاید عاشق بشوم...

نوشته شده در شنبه 9 مهر 1390برچسب:عشق,عاشقانه,شعر,زیبا,ساعت 10:40 AM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

نوشته شده در جمعه 2 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 6:17 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

چقدحس بدیه حس کنی کسی دوست داره

از این حس متنفرم

نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,ساعت 12:51 AM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

همسفر!

در اين راه طولاني که ما بي‌خبريم
 
و چون باد مي‌گذرد
 
بگذار خرده اختلاف‌هايمان با هم باقي بماند
 
خواهش مي‌کنم! مخواه که يکي شويم، مطلقا
 
مخواه که هر چه تو دوست داري، من همان را، به همان
 
 
شدت دوست داشته باشم
 
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست
 
 
 
داشتن تو نيز باشد
 
مخواه که هر دو يک آواز را بپسنديم
 
يک ساز را، يک کتاب را، يک طعم را، يک رنگ را
 
و يک شيوه نگاه کردن را
 
مخواه که انتخابمان يکي باشد، سليقه‌مان يکي و
 
روياهامان يکي.
 
هم‌سفر بودن و هم‌هدف بودن، ابدا به معني شبيه بودن
 
 
و شبيه شدن نيست.
 
و شبيه شدن دال بر کمال نيست، بلکه دليل توقف است

عزيز من!
 
دو نفر که عاشق‌اند و عشق آنها را به وحدتي عاطفي
 
رسانده است، واجب نيست که هر دو صداي کبک، درخت
 
نارون، حجاب برفي قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب
 
سفالي را دوست داشته باشند.
 
اگر چنين حالتي پيش بيايد، بايد گفت که يا عاشق زائد
 
است يا معشوق و يکي کافي است.
 
عشق، از خودخواهي‌ها و خودپرستي‌ها گذشتن است
 
اما، اين سخن به معناي تبديل شدن به ديگري نيست .
 
من از عشق زميني حرف مي‌زنم که ارزش آن در
 
«حضور» است نه در محو و نابود شدن يکي در ديگري.
 
عزيز من!
 
اگر زاويه ديدمان نسبت به چيزي يکي نيست، بگذار يکي نباشد .
 
بگذار در عين وحدت مستقل باشيم.
 
بخواه که در عين يکي بودن، يکي نباشيم.
 
بخواه که همديگر را کامل کنيم نه ناپديد .
 
بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چيز که مورد اختلاف
 
ماست، بحث کنيم ،اما نخواهيم که بحث، ما را به نقطه
 
مطلقا واحدي برساند.
 
بحث، بايد ما را به ادراک متقابل برساند نه فناي متقابل .
 
اينجا سخن از رابطه عارف با خداي عارف در ميان نيست .
 
سخن از ذره ذره واقعيت‌ها و حقيقت‌هاي عيني و جاري
 
زندگي است.
 
بيا بحث کنيم.
 
بيا معلوماتمان را تاخت بزنيم.
 
بيا کلنجار برويم .
 
اما سرانجام نخواهيم که غلبه کنيم.
 
بيا حتي اختلاف‌هاي اساسي و اصولي زندگي‌مان را، در
 
بسياري زمينه‌ها، تا آنجا که حس مي‌کنيم دوگانگي،
 
شور و حال و زندگي مي‌بخشد نه پژمردگي و افسردگي
 
و مرگ، حفظ کنيم.
 
من و تو حق داريم در برابر هم قدعلم کنيم و حق داريم
 
بسياري از نظرات و عقايد هم را نپذيريم..
 
بي‌آن‌که قصد تحقير هم را داشته باشيم .
 
عزيز من! بيا متفاوت باشيم.
 
از مجموعه ی 40 نامه به همسرم .نویسنده :نادر ابراهیمی


”’حميد مصدق خرداد ۱۳۴۳″
 
تو به من خنديدي و نمي دانستي
 
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
 
باغبان از پي من تند دويد
 
سيب را دست تو ديد
 
غضب آلود به من کرد نگاه
 
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
 
و تو رفتي و هنوز،
 
سالهاست که در گوش من آرام آرام
 
خش خش گام تو تکرار کنان مي دهد آزارم
 
و من انديشه کنان غرق در اين پندارم
 
که چرا باغچه کوچک ما سيب نداشت

 
“جواب زيباي فروغ فرخ زاد به حميد مصدق”
 
من به تو خنديدم

چون که مي دانستم
 
تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي
 
پدرم از پي تو تند دويد
 
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
 
پدر پير من است
 
من به تو خنديدم
 
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
 
بغض چشمان تو ليک لرزه انداخت به دستان من و
 
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاک
 
دل من گفت: برو
 
چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را….
 
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
 
حيرت و بغض تو تکرار کنان
 
مي دهد آزارم
 
و من انديشه کنان غرق در اين پندارم
 
که چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت



پدري با پسري گفت به قهر                     
   
که تو آدم نشوي جان پدر             
 
حيف از آن عمر که اي بي سروپا                        
 
در پي تربيتت کردم سر
 
دل فرزند از اين حرف شکست                          
 
بي خبر از پدرش کرد سفر
 
رنج بسيار کشيد و پس از آن                              
 
زندگي گشت به کامش چو شکر
 
عاقبت شوکت والايي يافت                             
 
حاکم شهر شد و صاحب زر
 
چند روزي بگذشت و پس از آن                       
 
امر فرمود به احضار پدر
 
پدرش آمده از راه دراز                              
 
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
 
پسر از غايت خودخواهي و کبر                          
 
نظر افکند به سراپاي پدر
 
گفت گفتي که تو آدم نشوي                            
 
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
 
    
پير خنديد و سرش داد تکان
 
گفت اين نکته برون شد از در
 
 
من نگفتم که تو حاکم نشوي
 
گفتم آدم نشوي جان پدر
جامي



 
به دلم مي گويم
 
شايد اين شعرفرو سوخته در شمع شبم
 
شايد اين نامه که برباد نوشتم بر دوست
 
برتن باد بماند وبه دستش برسد نيمه شبي
 
شايد اين درد مدام به سرانجام رسد
 
شايد اين رنج هميشه به سحر هم نرسد
 
وتن خوني ورنجور وپراز تاول من
 
ره خود يابدو از حادثه بيرون بشود نيمه شبي
 
شايد اين خانه بي رونق روياهايم
 
شايد اين کلبه تاريک و خموش
 
ازسر معجزه اي آينه باران بشودنيمه شبي
 
به دلم مي گويم
 
مدتي هست دعا مي خوانم
 
مدتي هست نگاهم به تماشاي خداست
 
مدتي هست اميدم به خداوندي اوست
 
نغمه اشک مرا گوش خدا مي شنود
 
شايد اين قفل دروغين که به بغضم زده ام
 
با سر نيشترخاطره اي باز شود
 
شايد اين گريه آرام فغاني بشود نيمه شبي
 
مرغ جانم هوس رنگ پريدن دارد
 
ومن بندي روياي زمين
 
قفسي جنس قناعت برو ساخته ام
 
به دلم مي گويم
 
قفسم کم رمق است
 
شايد اين دخمه بي پنجره در هم شکند
 
شايد اين عمر قفس گونه به پايان برسد نيمه شبي
 
به دلم ميگويم
 
به دلم ميگويم
 
ودلم ميگويد همه اينها وعدست
 
همه اينها سخنانيست که من مي دانم
 
از براي غم هر روزه ي من ميگويي
 
پر از شايدو اي کاش و اگر پر ناباوري اند
 
به دلم ميگويم
 
عازم يک سفرم
 
سفري دور به جايي نزديک
 
سفري از خود من تا به خودم
 
شايد اين بار سفر چاره کارم بشود
 
شايد اين وعده بيهوده به جايي برسد
 
نيمه شبي...


من صبورم اما...
 
به خدا دست خودم نيست اگر مي رنجم

يا اگر شادي زيباي تو را به غم غربت چشمان خودم 
    
مي بندم
 
من صبورم اما...
 
چقدر با همه ي عاشقيم محزونم!
 
و به ياد همه ي خاطره هاي گل سرخ
 
مثل يک شبنم افتاده ز غم مغمومم
 
من صبورم اما... بي دليل از قفس کهنه ي شب مي ترسم
 
بي دليل از همه ي تيرگي تنگ غروب
 
و چراغي که تورا از شب متروک دلم دور کند
 
من صبورم اما...
 
آه اين بغض گران صبر چه مي داند چيست
 
تا تو هستي و غزل هست دلم تنها نيست



راز شقايق
 
شقايق گفت :با خنده نه تبدارم ، نه بيمارم
 
گر سرخم ،چنان آتش حديث ديگري دارم
 
گلي بودم به صحرايي نه با اين رنگ و زيبايي

نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شيدايي
 
يکي از روزهايي که زمين تبدار و سوزان بود
 
و صحرا در عطش مي سوخت تمام غنچه ها تشنه
 
ومن بي تاب و خشکيده تنم در آتشي مي سوخت

ز ره آمد يکي خسته به پايش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پيداي پيدا بود

ز آنچه زير لب مي گفت: شنيدم سخت شيدا بود

نمي دانم چه بيماري به جان دلبرش

افتاده بود- اما طبيبان گفته بودندش

اگر يک شاخه گل آرد ازآن نوعي که من بودم

بگيرند ريشه اش را و بسوزانند

شود مرهم براي دلبرش آندم شفا يابد
 
 
چنانچه با خودش مي گفت بسي کوه و بيابان را
 
بسي صحراي سوزان را به دنبال گلش بوده
 
و يک دم هم نياسوده، که افتاد چشم او ناگه به روي من
 
بدون لحظه اي ترديد شتابان شد به سوي من
 
به آساني مرا با ريشه از خاکم جداکرد و

به ره افتاد و او مي رفت و من در دست او بودم
 
و او هرلحظه سر را رو به بالاها

تشکر مي کرد پس از چندي

هوا چون کوره آتش ، زمين مي سوخت

و ديگر داشت در دستش تمام ريشه ام مي سوخت
 
به لب هايي که تاول داشت گفت:اما چه بايد کرد؟
 
در اين صحرا که آبي نيست
 
به جانم هيچ تابي نيست
 
اگر گل ريشه اش سوزد که واي بر من
 
براي دلبرم هرگز دوايي نيست
 
واز اين گل که جايي نيست ؛ خودش هم تشنه بود اما
 
نمي فهميد حالش را چنان مي رفت و
 
من در دست او بودم وحالا من تمام هست او بودم
 
دلم مي سوخت اما راه پايان کو ؟

نه حتي آب، نسيمي در بيابان کو ؟
کو ؟ ؟ ؟



زندگي آرام است، مثل آرامش يك خواب بلند.

زندگي شيرين است، مثل شيريني يك روز قشنگ.

زندگي رويايي است، مثل روياي ِيكي كودك ناز.
 
زندگي زيبايي است، مثل زيبايي يك غنچه ي باز.
 
زندگي تك تك اين ساعتهاست، زندگي چرخش اين
 
عقربه هاست، زندگي راز دل مادر من. زندگي پينه ي
 
دست پدر است، زندگي مثل زمان در گذر است .
 


نوشته شده در شنبه 20 فروردين 1390برچسب:,ساعت 6:0 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

 

نوشته شده در جمعه 13 اسفند 1389برچسب:,ساعت 8:30 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

 
دوران قبل از دانشگاه = حسرت

 
قبول شدن در دانشگاه = صعود

 
كنكور = گذرگاه كاماندارا

 
دوران دانشجویی = سالهای دور از خانه

 
خوابگاه دانشجویی = آپارتمان شماره 13

 
بی نصیبان از خوابگاه = اجاره نشین ها

 
امتحان ریاضی = كشتار بیوجرسی

 
امتحان میان ترم = زنگ خطر

 
امتحان پایان ترم = آوار

 
لیست نمرات دانشجویی = دیدنیها

 
نمره امتحان = پرنده كوچك خوشبختی

 
مسئولین دانشگاه = گرگها

 
استادان = این گروه خشن

 
اشپزخانه = خانه عنكبوت

 
رستوران دانشگاه = پایگاه جهنمی

 
پاسخ مسئولین = شاید وقتی دیگر

 
دانشجوی ا خراجی = مردی كه به زانو در امد

 
دانشجوی فارغ التحصیل = دیوانه از قفس پرید

 
دانشجوی سال اولی = هالوی خوش شانس

 
واحد گرفتن = جدال بر سر هیچ

 
مدرك گرفتن = پرواز بر فراز آشیانه فاخته

 
پاس كردن واحدها = آرزوهای بزرگ

 
مرگ استادها = جلادها هم میمیرند

 
محوطه چمن دانشگاه =حریم مهرورزی

 
استاد راهنما = مرد نامرئی

 
كمك هزینه = بر باد رفته

 
درخواست دانشجویان = بگذار زندگی كنم

 
دانشجوی دانشگاه صنعتی = بینوایان

 
برخورد استادان = زن بابا

 
اتاق رئیس دانشگاه = كلبه وحشت

 
شب امتحان = امشب اشكی میریزم

 
تقلب در امتحان = راز بقا

 
یادگیری = قله قاف

 
دانشجوی معترض = پسر شجاع

 
دكتر بهداری = گله بان

 
تربیت بدنی1 = راكی

 
تربیت بدنی2 = راكی

 
خاطرات استادها = اعترافات یك خلافكار

 
انصراف = فرار از كولاك

 
تصییح ورقه امتحان = انتقام

 
نمره گرفتن از استاد = دوئل مرگ

 
شاگرد اول = مرد 6مبلیون دلاری

 
آرزوی دانشجویان = زلزله بزرگ

 
هیئت علمی = سامورا یی ها

 
رئیس دانشگاه = دیكتاتور بزرگ

 
رفتن به خوابگاه دختران = عبور از میدان مین

رئیس اموزش = هزاردستان

 
معاون اموزش = دزد دریایی

 
برخورد مسئولین = كمیسر متهم میكند

 
 
از دانشگاه تا خوابگاه = از كرخه تا راین

نوشته شده در جمعه 13 اسفند 1389برچسب:,ساعت 8:26 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

دخترجواني از مکزيک براي يک مأموريت اداري چندماهه به آرژانتين منتقل شد.

پس از دوماه، نامه اي از نامزد مکزيکي خود دريافت مي کند به اين مضمون:

لوراي عزيز، متأسفانه ديگر نمي توانم به اين رابطه از راه دور ادامه بدهم

و بايد بگويم که دراين مدت ده بار به توخيانت کرده ام !!!

ومي دانم که نه تو و نه من شايسته اين وضع نيستيم.

من را ببخش و عکسي که به تو داده بودم برايم پس بفرست


باعشق : روبرت

دخترجوان رنجيـده خاطر از رفتار مرد،

از همه همکاران و دوستانش مي خواهد که عکسي از نامزد،

برادر، پسرعمو، پسردايي ... خودشان به او قرض بدهند

و همه آن عکسها را که کلی بودند با عکس روبرت، نامزد بي وفايش،

در يک پاکت گذاشته و همراه با يادداشتي برايش پست مي کند،

به اين مضمون:

روبرت عزيز، مرا ببخش، اما هر چه فکر کردم قيافه تو را به ياد نياوردم،

لطفاً عکس خودت را از ميان عکسهاي توي پاکت جدا کن و بقيه را به من برگردان .....
نوشته شده در جمعه 13 اسفند 1389برچسب:داستان,داستانک,زیبا,ساعت 8:24 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

داستان هــــــــــــــای خواندنی

ادامه ی مطلب


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 13 اسفند 1389برچسب:,ساعت 7:48 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

عکـــــــــــــــــــــس های زیبا از طبیعت


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 13 اسفند 1389برچسب:عکس,زیبا,طبیعت,,ساعت 7:19 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

این شعرو یکی از دوستان لطف کردن فرستادن من واقعا ازشون ممنونم
 

پنج وارونه چه معنا دارد؟

خواهر کوچکم از من پرسيد.من به او خنديدم

کمي آزرده و حيرت زده گفت روي ديوار و درختان ديدم

باز هم خنديدم
 
گفت ديروز خودم ديدم پسر همسايه پنج واروونه به مينو ميداد
 
آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسيد

بغلش کردم و بوسيدم و با خود گفتم
 
بعد ها وقتي غم سقف کوتاه دلت را خم کرد بي گمان مي فهمي پنج
 
وارونه چه معنا  دارد 
 
 
 
 
 
 
 

 

نوشته شده در سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:دوست,سرما,هدیه,شعر,ساعت 6:29 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

امروز سایه جونم رفت

کاش یه روز ببینم دوباره برگشته

خیلی

دوسش دارم

نباشه نیستم

خدایا مواظبش باش

خیلی

سالم برسه خونشون

کاری کن زود برگرده پیشم

بچه ها

منم تایه مدت نیستم

بعداون حوصله ی اینجارم ندارم

هروقت به نبودنش .ندیدنش عادت کردم دوباره برمیگردم

پس تابعد باییییییییییییییییییییییی

نوشته شده در یک شنبه 3 بهمن 1389برچسب:شایه, سایه,دوست,عزیز,جیگرمن,ساعت 2:12 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

نوشته شده در جمعه 1 بهمن 1389برچسب:نی نی خوشگل,ناز,ناناز عزیز,ساعت 9:6 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

 اگه میخوایین عکاسی و مد روتو زمان قدیم ببینید حتما به ادامه ی مطلب سری بزنید  نظریادتون نرهاااااااااااااا


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 1 بهمن 1389برچسب:عکس,عکاسی,ایران,قدیم,ساعت 8:54 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

سلام به همگی حتما ادامه ی مطلبو بخونید خــــــــــــــــــــیلی جالبه...


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 1 بهمن 1389برچسب:درخت,تولد,روز,کادو,جذاب,دیدنی,فال,ساعت 8:50 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

 
 

 

 

 

 

قبل از ازدواج : خوابيدن تا لنگ ظهر
بعد از ازدواج : بيدار شدن زودتر از خورشيد
نتيجه اخلاقي : سحر خيز شدن

 

قبل از ازدواج : رفتن به سفر بي اجازه
بعد از ازدواج : رفتن به حياط با اجازه
نتيجه اخلاقي : معتبر شدن

 

قبل از ازدواج : خوردن بهترين غذاها بي منت
بعد از ازدواج : خوردن غذا هاي سوخته با منت
نتيجه اخلاقي : تقويت معده

 

قبل از ازدواج : استراحت مطلق بي جر و بحث
بعد از ازدواج : كار كردن در شرايط سخت
نتيجه اخلاقي : ورزيده شدن

 

قبل از ازدواج : ديد و بازديد از اماكن تفريحي
بعد از ازدواج : سر زدن به فاميل خانوم
نتيجه اخلاقي : صله رحم

 

قبل از ازدواج : آموزش گيتار و سنتور و غيره
بعد از ازدواج : آموزش بچه داري و شستن ظرف
نتيجه اخلاقي : همدردي با مردها

 

قبل از ازدواج : گرفتن پول تو جيبي از پاپا
بعد از ازدواج : دادن كل حقوق به خانوم
نتيجه اخلاقي : مستقل شدن

 

قبل از ازدواج : ايستادن در صف سينما و استخر
بعد از ازدواج : ايستادن در صف شير و گوشت
نتيجه اخلاقي : آموزش ايستادگي

 

قبل از ازدواج : رفتن به سفرهاي هفتگي
بعد از ازدواج : در حسرت رفتن به پارك سر كوچه
نتيجه اخلاقي : امنيت كامل.

:thankyou:

نوشته شده در جمعه 1 بهمن 1389برچسب:,ساعت 8:42 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

 

توبری دل هممون واست تنگ میشه    ... ولی من دوس ندارم هیچ وقت مارو فراموش کنی....... یادت نره یه زمانی تمام زندگیت خلاصه میشد تو یه کمدو یه تخت و 5تا ادم که همیشه پیششون بودی...روزای سخت ..روزای شیرین...شب امتحان...شب خدافظی..

حالا بی خیال واسه اینکه مارو فراموش نکنی یه چند تا عکس میذارم که بادیدن هرکدوم 1000تاخاطره ی تلخ وشیرین واست زنده میشه هروقت دلت واسه اون روزا تنگ شد بیا اینجا ماروببین من همیشه منتظر اومدنت هستم...

 ادامه ی مطلبوحتماببین...


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 29 دی 1389برچسب:,ساعت 5:34 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

سایه جونم داره میره و این اخرین چیزیه که ازش دارم  میدونم  که دیگه نمیبینمش ..هیچ وقت.......رو دیوار اتاق کنار تختش نوشته دوسم داره   منم کنارش واسه اون نوشتم که دوسش دارم.دقیقا یادمه کی نوشتش واسم.خدایا کاری کن نره. خدایا اگه بره من میمیرم

سایه جونم نرو........البته میدونم نمیشه باید بری...فقط میتونم بگم دوستت دارم...هیچ وقت فراموشت نمیکنم  این واسه همیشه رو دیوار و تو وب من میمونه......خدا کنه اونجا بهت خوش بگذره...جات تو اتاق واقعا خالیه..و ما همه دلمون واست خیلـــــــــــــــی خیلی تنگ میشه

شایه دوشت دالم من اینو واست پایین نوشته ی خودت واست نوشتم  تا همیشه یادت باشه بچه های اتاق 206هیچ وقت یادشون نمیره که چه روزای خوبی با یکی به اسم سایه داشتن

نوشته شده در چهار شنبه 29 دی 1389برچسب:,ساعت 1:56 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

شایه شناسی(شاییسم)

 

کیست چیست کجاست شایه؟

موجودی شبیه به انسان که در دامنه ی کوه البرز زندگی میکند

شایه اینجا شایه انجا شایه همه جا

خصوصیات شایه :

1- به هیچ وجه ناراحت نمی شود چرا ؟ به این خاطر که اصلاً معنای ناراحتی را درک نمی کند .

2- در زمستان به هیچ وجه سردش نمی شود  چرا ؟ به خاطر اینکه معنای سرما در ادراکش نمی گنجد .

3- اگر مورد بدترین و فاجعه بارترین و اسفبارترین اذیت و آذارها قرار بگیرد به هیچ وجه صدا و عکس العملی از او نخواهید شنید و نخواهید دید .

4- در مسائل پوچ و بیهوده بسیار بسیار سماجت به خرج می دهد . به عنوان مثال : در خانه ی همسایه چه اتفاقی افتاده است ، ماشینی که وارد پارکینگ شده است مال کیست ؟ ، چرا شوهر زن همسایه با زنش دعوا کرده است ، اسم خواهرزاده ی تو چیست ؟ سماجت در خصوصیات شخصی و خانوادگی شما . اما در مسائلکه بسیار بسیار حیاتی و مهم است هیچگونه سماجتی به خرج نمی دهد . مثلاً درس نمی خواند .

5- 118 از دست شایه کاپ جه ( عاصی ) شده است . چرا ؟ برای اینکه شایه به خاطر مسائل بی اهمیت ممکن است 100 بار به 118 زنگ بزند . مثلاً برای اینکه شماره تلفن مرکز ایرانسل را بگیرد تا تماس بگیرد که ببیند باز است یا نه  ؟ که بتواند برود ، به همین خاطر بالای 20 بار به 118 زنگ می زند اما از دوستش نمی پرسد .

6- بستنی را می خرد و می گذارد داخل کیفش و یادش می رود بخورد و بعد می بیند که آب شده است و برای اینکه بستنی آب شده اسراف نشود نزدیک به یکساعت با آن دستانش را می شوید برای اینکه دستانش سفید و خوشبو شود !.

7- به هیچ وجه کینه ای از کسی بر دل نمی گیرد . یعنی اگر الان شما بدترین حرف ها  را نثارش کنید یک دقیقه بعد اگر بهش زنگ بزنید دوباره می آید پیشتان و نیشش باز است(مثل همیشه)قربونش برم بابای گلم  .

8- بسیار فضول است و گیر سه پیچ است ، تا شما جوابش را ندهید بیخیال نمی شود .

9- خیلی دوست دارد یک دوست پسر داشته باشد .

10- از دهانش بوی ص متعفنی متصاعد می شود به طرزی که اگر یک میلیونیوم ثانیه بو کنید مساویست با 6 ماه به کما رفتن و بعد فلج شدن یک طرف از بدنتان !

11- خیلی دوست دارد سن اش بالا باشد .

12-شایه آدم خوش قلبی است و هیچ چیزی در دلش نیست .

13- معتقد است که صدایش خیلی زیباست به همین خاطر دوست دارد در مجامع عمومی و محافل و انجمن دوستان بخواند و حتماً هم باید بخواند و اگر نخواند نمی شود چون آنقدر سماجت به خرج می دهد تا شما ناچار شوید بپذیرید .

14- احساس زیبایی دارد فجیح و در حد المپیک (این دیگه رو دست ارزورم زده)در ضمن فکرمیکند دماغش عروسکی است و ما هنوز نتوانستیم فرق کوفته و عروسک را به او بفهمانیم

15-  از آب لیمو تغذیه میکند

16-به شدت عاشق این جانب است و در تمام طول روز مثل آدامس خرسی به من چسبیده است

17-علاقه ی وافری به چی چی دارد

18-همواره به دنبال یافتن جواب سوال آیا شما به روح اعتقاد دارید است ولی تاکنون جوابی برایش پیدانکرده(چون وقتی شادقانه میپرسد جز کوفتو فحشو لنگه کفش چیزی عایدش نمیشود)(در ضمن خودتی شـــــــــــــــــــــایه توروح و روی خودت همون که الان به من گفتی)

19-ما هنوز کشف نکردیم او بلاخره عاشق چه کسیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

20-خندهایش فوق العاده شتری میباشد و عین شتر اون دختره نمیدونم کی است

21-امادر کل آدم فوق العاده ای است و نادر از ان مدل که نسلش به طور کامل منقرض شده (بابای خودمه قــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــربونش برم از شوخی گذشته عاشقشم و یکی از اون تار موهای وز وزی و گندیدش که همیشه تو هوا و فضا پرو پخشه رو با دنیا عوض نمیکنم شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــایه جونم دوشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دالـــــــــــــــــــــــــــــــــمبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوش بوش بوش)

 

نوشته شده در سه شنبه 22 دی 1389برچسب:,ساعت 7:7 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

نوشته شده در 21 دی 1389برچسب:,ساعت 7:34 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

__________$$$$$$$$$سلاااااااااااااااااا� �ااااااااااااااااااااااااااااا� �اااااااام
____________$$$$$$$$$$
____________$$$$$$$$$$$
_____________$$$$$$$$$
_____$$$$$$_____$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$__$$$$$$_____$$$
___$$$$$$$$$$$$$$$$_________$
___$$$$$$$$$$$$$$$$______$__$
___$$$$$$$$$$$$$$$$_____$$$_$
___$$$$$$$$$$$__________$$$_$_____$$
____$$$$$$$$$____________$$_$$$$_$$$$
______$$$__$$__$$$______________$$$$
___________$$____$_______________$
____________$$____$______________$
_____________$$___$$$__________$$
_______________$$$_$$$$$$_$$$$$
________________$$____$$_$$$$$
_______________$$$$$___$$$$$$$$$$
_______________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
_______________$$_$$$$$$$$$$$$$$__$$
_______________$$__$$$$$$$$$$$___$_$
______________$$$__$___$$$______$$$$
______________$$$_$__________$$_$$$$
______________$$$$$_________$$$$_$_$
_______________$$$$__________$$$__$$
_____$$$$_________$________________$
___$$$___$$______$$$_____________$$
__$___$$__$$_____$__$$$_____$$__$$
_$$____$___$_______$$$$$$$$$$$$$
_$$_____$___$_____$$$$$_$$___$$$
_$$_____$___$___$$$$____$____$$
__$_____$$__$$$$$$$____$$_$$$$$
__$$_____$___$_$$_____$__$__$$$$$$$$$$$$
___$_____$$__$_$_____$_$$$__$$__$______$$$
____$$_________$___$$_$___$$__$$_________$
_____$$_$$$$___$__$$__$__________________$
______$$____$__$$$____$__________________$
_______$____$__$_______$$______________$$
_______$$$$_$$$_________$$$$$$$__$$$$$$

نوشته شده در 21 دی 1389برچسب:,ساعت 7:33 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

saye

4 دی 1389 17:06
 
. . ¶¶ . . ¶¶¶ ..¶¶¶

. . . . . . . ¶¶¶ . . ¶¶¶.¶ .¶¶

. . . . . . .¶¶¶.¶. .¶¶¶. . .¶¶

. . . . . . ¶¶¶¶. . . ¶¶¶ . . .¶¶¶

. . . . . .¶¶¶¶¶ . . ¶¶¶¶.¶¶ .¶¶

. . . . . ¶¶¶¶. . . . ¶¶¶¶. . . ¶¶

. . . . ¶¶¶¶¶¶¶. . . . .¶¶. . . ¶¶

. . . . ¶¶¶¶¶¶¶¶. . . . ¶¶. . ¶¶

. . . . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶ . . ¶¶. . ¶¶

. . . . . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶.¶¶

.¶¶. . . . .¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶.¶¶

.¶¶¶¶¶ . . . . . ¶¶.´´´´¶¶¶¶¶¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶

.¶¶¶¶¶¶¶. . . .¶¶. ´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶

. ¶¶¶¶¶¶¶ . . ¶¶. .´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶¶

. .¶¶¶¶¶¶¶ . ¶¶. . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶¶

. . .¶¶¶¶¶¶. ¶¶. . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶

. . . .¶¶¶¶¶¶¶. . . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ´¶¶¶¶

. . . . . . . .¶¶. .´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶

. . . . . . . ¶¶. . ´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶

. . . . . . .¶¶. . .´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶

. . . . . . ¶¶. . . ´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶

. . . . . . ¶¶. . . ´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶

. . . . . . ¶¶. . . ´´´´´´´´´´´¶¶¶¶

نوشته شده در سه شنبه 21 دی 1389برچسب:,ساعت 7:20 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

 

 

وقتی مردها میگن : این یک کار زنونه است.
یعنی: این کار سخت و کثیف وبی جیره و مواجب است.

وقتی مردها میگن : با من ازدواج می کنی؟
یعنی: رخت چرکهام تلنبار شده و کسی نیست بشوره یا دکمه های پیرهنم رو بدوزه.

وقتی مردها میگن : تو که می دونی چه حافظه بدی دارم!
یعنی:من شعری رو که کلاس سوم ابتدایی خوندم از حفظم و نمره ماشینم رو که سالها پیش فروختم از برم و…..اما تاریخ تولد تو رو یادم رفته.

وقتی مردها میگن : من برای این کار دلیل دارم!
یعنی:بذار فکر کنم ببینم چه دلیلی می تونم برای این کارم پیدا کنم.

وقتی مردها میگن : منظورت چیه؟ تو که لباس داری؟؟؟
یعنی:یادت رفته چهار سال پیش برای خودت لباس خریدی.

وقتی مردها میگن : دلم برات تنگ شده.
یعنی:نمی تونم جورابامو پیدا کنم بچه ها گرسنه هستند و …

وقتی مردها میگن : ما توی کارهای خونه با هم مشارکت می کنیم.
یعنی:من ریخت و پاش میکنم اون جمع و جور می کنه.

وقتی مردها میگن : می خوای توی درست کردن شام کمکت کنم.
یعنی:پس چی شد شام چرا رو میز آماده نیست؟!

وقتی مردها میگن : زنم منو درک نمیکنه !
یعنی :همه قصه ها و خاطره های منو شنیده دیگه خسته شده.

وقتی مردها میگن : ماجراش طولانیه سر فرصت برات تعریف می کنم!!!!
یعنی:اصلا خودم هم نفهمیدم چی شد.

وقتی مردها میگن : کمی استراحت کن خسته شدی!!
یعنی: بابا این جارو برقی رو خاموش کن می خوام فوتبال نگاه کنم.

وقتی مردها میگن : چه جالب!!!!
یعنی: اخ که چقدر حرف می زنی!

وقتی مردها میگن : عزیزم مادیات در عشق ما هیچ نقشی نداره!!!
یعنی:باز سالگرد ازدواجمون رو فراموش کردم و کادو نخریدم.

 

نوشته شده در 18 دی 1389برچسب:,ساعت 7:10 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |

 

اگه بهتون زنگ زد (در این مسئله فرض بر پوریا نام بودن دوست پسر تون!) بگین سلام حمید جون وبعد یکدفعه انگار که تازه متوجه شدین بگین اوا خاک تو سرم علی تویی؟ می تونین این سیر رو تا هفده بار تکرار کنید ولی بار هجدهم خطر مرگ داره ما مسئولیتی در قبال این حادثه نداریم.

بهش زنگ بزنید و بگین کسی خونه نیست و دعوتش کنین خونه تون بعد با دختر همسایه تون برید سینما فیلم آتش بس یا به نام پدر رو ببینید.

اگه یه شوخی کوچیک با شما کرد سریعا جبهه بگیرید وباهاش دعوا کنید با کلماتی از قبیل: مگه تو خودت خواهر نداری؟ یا همچین چیزایی... ولی دو تا سه دقیقه بعد خودتون یه جوک فجیح وافتضاح تعریف کنید وبعدش بشینید و قیافه ی بنده خدا رو تماشا کنید.

آرایش شدید بکنید و از این شلوارای خیلی بر مودا واز این پیراهن های استین کوتاه بپوشید وبرید جلوی بنده خدا راه برید وقتی به شما نزدیک ش دو به دوسه متری شما رسید سرش داد بزنید و بشینید زجر کشیدن شو تماشا کنید.

عکس های دونفره ای رو که با پسر نوه ی عمه یاخاله ی پدر بزرگ پسر خاله تون یا امثالهم گرفتید بهش نشون بدید ولی بهش اجازه ندید حتی یه عکس باهاتون بگیره.

موقع تولدش جلوی دوستاش فقط یه شاخه گل بهش هدیه بدید و حالشو حسابی بگیرید (احتمالا بسته به قدرت و توانایی قلبی و شرایط جوی) بشینید و سکته شو تما شا کنید و لذت ببرید.

همین که تو ماشین بغل دستش نشستید شروع کنید به عطسه کردن و از بوی ادکلن چند هزار تومانیش که با زجرکش کردن پدر و مادرش خریده ایراد بگیرید و بهش بگین به این بو حساسیت دارید.

وقتی داره باهاتون حرف می زنه همین که به جای حساس حرفاش رسید بی مقدمه موبایلشو بردارید وبه یکی از دوستا تون زنگ بزنید و چهار سا عت وچهل و هشت دقیقه با دوستتون حرف بزنید واون بدبختو تو کف حرف زدن وتو فکر قبض موبایل بزارید.

قیانه ی پسرا بعد از خوندن این مطلب(شرمنده ی اخلاق غیر ورزشکاریتون)
نوشته شده در 18 دی 1389برچسب:,ساعت 6:59 PM توسط ♫♪ نوشــــــــــین ♫♪| |


Power By: LoxBlog.Com